خرد وخردگرایی در شاهنامه
این که حکیم توس حماسهی عظیم خود را به نام خداوند جان و خرد آغاز میکند، نکتهای است که خواننده را به اندیشه دعوت میکند و بیتامل از سر آن نمیتوان گذشت. برای کتابی که در سراسر آن انسان در تکاپویی جان فرسا و خردآزمای است، این طرز یادکرد از آفریدگار انسان براعت استهلالی (= شگرف آغازی) زیرکانه است.
برای آن که انسان در عرصهی هستی تکاپو کند، هیچ چیز بیشتر از «جان» برای وی ضروری نیست و برای آن که «جان» در محدودهی حیات حیوانی متوقف نماند، هیچ چیز بیش از خرد برای رهبریاش ضرورت ندارد. اگر جان تحت حکم خرد نباشد، جان انسانی نیست، جان حیوانی است و تکاپوی او در عرصهی هستی نه حماسه میآفریند و نه تاریخ.
لیکن تاریخ و حماسه هم که شاهنامه آنها را در آنچه به گذشتهی باستانی ایران مربوط است،به هم در میآمیزد، ابعاد دو گانهی عرصهای را تصویر میکنند که جان انسان در آن جنب و جوش دارد و آن چه بدین جنب و جوش غائیت میبخشد،چیزی جز خرد نیست – خرد فطری و مکتسب – پس بدون این غائیت که خرد را رهنمای حیات انسان میسازد، جنب و جوش جان کشمکشی بی معنی و خالی از نظم و داد است و چیزی جز هرج و مرج نیست.
دنیایی هم که شاهنامه جنب و جوش آن را تصویر میکند، دنیایی خرد گراست که آفریدگار آن را با هیچ عنوان دیگر بهتر از عنوان خداوند جان و خرد نمیتوان نیایش کرد. اما کتابی که تا این حد سرشار از افسانههای وهم انگیز است، آیا به واقع میتواند نقش دنیایی را رقم زند که بتوان آن را خرد پذیر خواند؟ در عرصهای که سیمرغ و اژدها در آن فرمان میرانند و رویا و فال و جادو بر جریان رویدادهایش تأثیر میگذارند، کدام نشانی از خرد میتوان یافت.
با این حال شاعر حکیم از همان آغاز کار که خود را به نقل این گونه رویدادهای شگرف و شگفت ناچار مییابد، خاطر نشان میکند که از این گونه داستانها هر چه با خرد درخور نمینماید، باید متضمن معنی رمزی شمرد. (تو این را دروغ و فسانه مخوان/ به یکسان روشن در زمانه مدان/ ازو چند اندر خورد با خرد/ دگر بر ره رمز معنی برد)
از این گذشته آنچه در نظر حکیم طوس و در فرهنگ عصر او «خرد» خوانده میشد با آن گونه خرد که در عصر ما به رد کردن و نفی نمودن هر چه ماورای ادراک حسی است، میگراید، فاصلهی بسیار دارد و خردگرایی عصر فردوسی را هرگز نباید با خردگرایی مادی و حسی آمیخته به شک و الحاد عصر ما مقایسه کرد.
در عصر و محیط فردوسی، خرد عادی که میزان فهم و الگوی رفتار محسوب میشد، هنوز نه احکام نجوم را نفی قطعی میکرد، نه وجود موجودات غیرعادی چون غول و اژدها و نسناس را مستعبد میدانست و نه فال و رویا را امری که فقط انعکاس دنیای ناخودآگاه ذهنی انسان باشد، تصور مینمود. از سالها قبل از عهد فردوسی، فارابی هم مثل خود وی خواب را با مقولهی وحی و نبوت مربوط میشمرد چنان که در عصر خود وی و تا مدتها بعد بیرونی نیز هر چند احکام نجوم را «ثمرهی علم ریاضی» نمیخواند،باز آن را علم میشمرد و جز کسانی را که در این باره به دروغ و فریب دست میزدند، درخور تخطئه نمییافت. فال و پیشگویی هم در گفت و شنود معروف ابوحیان توحیدی و ابوعلی مسکویه امری که با اقتضای خرد مخالف باشد،تلقی نمیشد و ابن سینا هم رویدادهایی را که خلاف آمد روند طبیعت اشیا به نظر میرسید، مغایر با حکم خرد میشمرد و آنها را به تعبیر خودش در «بقعهی امکان» مینهاد.
اعتقاد به جادو و دعا، اعتقاد به دیو و فرشته و اعتقاد به فال بد و فال نیک، هم در نزد خود فردوسی و شاید در فرهنگ عصر و محیط او، ظاهر بازماندهی از «ثنویت» باستانی ایران بود که عرصهی هستی را آوردگاه خیر و شر و نیروهای وابسته به یزدان و اهرمن تلقی میکرد و تصویر این کشمکش بیوقفه را در ستیز بین دیو و فرشته و در تنازع بین نیرویی که جادو و اهریمن و فال بد بدان مربوط است، با نیرویی که فرشته و یزدان و فال نیک با آن ارتباط دارد، در تخیل می آورد.
به علاوه چون به تصریح شاعر، هر گونه شگفتی را که در این داستانها هست، میتوان به معنی رمزی بازگرداند، وجود این نقلها به هیچ روی با این دعوی که شاهنامه مبتنی بر اندیشهی خرد گرایی به نظر میرسد، مغایر نیست.
اما در مورد جنگ هنوز مشکل باقی است. اگر وجود سیمرغ و اژدها و دیو و جادو را میتوان به معنی رمزی تأویل کرد،در باب جنگ که «دیو خشم» آن را به وجود میآورد و به هر صورت باشد، تجاوز «جنون» به عرصهی خرد و آهستگی است، هر گونه سعی در تأویل جز فرو رفتن در ابهام و اوهام نیست. لیکن در شاهنامه جنگ بر تشفی کینهها یا به خاطر غارت و کسب غنیمت نیست. تقریبن همیشه نوعی دفاع مقدس محسوب است، دفاع از خانه و خاندان، دفاع از حیثیت و شرف و سرانجام دفاع از فرهنگ انسانی در مقابل آن چه آن را به نابودی تهدید میکند. چنین جنگی حتی در رسم و آیین عصر ما نیز، نزد بسیاری با آن چه خرد آن را تایید یا الزام می کند، مغایرت ندارد.
به هر حال نشانههای خرد گرایی در جای جای شاهنامه به قدری است که حاجت به ذکر شواهد ندارد. این که شاعر از همان آغاز کار که به اقتضای نقل تاریخ دربارهی پیدایش انسان در عرصه هستی سخن میگوید و از آفرینش مردم و عالم و ماه و خورشید یاد میکند،سخن را با گفتاری در ستایش خرد سر میکند،تعهدی را که در رعایت مقتضای خردگرایی دارد، نشان میدهد.
اما جهان شناسی اسطورهآمیزی که او با تقریر آن میخواهد خواننده را برای ورود به دنیای شاهنامه – دنیای یک تاریخ حماسه آمیز – آماده نماید، مثل همان دنیای آمیختهای از اسطوره و واقعیت است و البته در ارزیابی آن سهم عقاید زرتشتی و زروانی و نقش مأخذ اصلی کار شاعر را نباید کم اهمیت تلقی کرد. از جمله این که قول شاعر در باب اهمیت خرد، در تمشیت نظام عالم و نشانههای نوعی اعتقاد جبری که در گفتاری وی هست، وجود یک میراث زروانی را در مأخذ وی محتمل میسازد. این همه الزام تاویل به رمز در مورد قصههایی که مضمون آنها با روند طبیعت اشیا مغایرت دارد، در مقدمهی ماخذ اساسی او – شاهنامه ابومنصوری – نیز به نوعی وجود دارد، این نکته را به خاطر مینشاند که بهرهای از آن چه در این جهانشناسی میآید نیز باید از متن ابومنصوری مأخوذ یا بر آن مبتنی باشد. از این قرار التزام به رعایت خردگرایی، حتی قبل از فردوسی در نزد کسانی که درجمع و تدوین شاهنامهها اهتمام داشتهاند نیز مورد توجه بوده است و به آسانی نباید جهان شناسی آغاز شاهنامه را که به هر حال مبتنی بر خردگرایی است، به ضرورت با جریانهای اعتقادی عصر شاعر مربوط ساخت.
یک جلوهی این خردگرایی در کلام فردوسی، امثال حکمت آمیز و مواعظ عبرتانگیز فراوانی است که در سراسر شاهنامه به چشم میخورد. اندرزنامهها نیز که بخشی از بدیعترین نمونههاشان در نقل بزمهای انوشروان و بوذرجمهر آمده است، صورت دیگری از این حکمتهاست. ریشهی آنها هم به ادبیات پهلوی عهد ساسانیان میرسد و حاصل تجارب گذشتههای دور و دراز تاریخ به شمارست. در حقیقت تمام آن چه را که تاریخ باستانی ایران میتوان به انسان بیاموزد،در همین حکمتهای تجربی مجال انعکاس دارد و تمام آنچه امثال جاحظ و ابن قتیبه و سایر نویسندگان عربی نویس اوایل عهده عباسیان «قوم فرس» را به سبب بهرهمندی از آن در خور ستایش مییافتهاند در طی همین سخنان پرمایه پراکنده است و جلوههای گوناگون خردگرایی را در شاهنامه قابل ملاحظه نشان میدهد.
در برداشت جبریانهای که شاعر – و پهلوانان شاهنامه – از انسان و سرنوشت او دارند، جلوههای دیگری از این خردگرایی را میتوان یافت. شاعر هر جا مرگ پادشاه یا فرجام کار پهلوانی را یاد میکند، ناپایداری جهان را به نحو عبرت انگیزی پیش چشم خواننده مجسم مینماید و وی را به تأمل در باب زندگی و دگرگونیهای آن دعوت میکند. فرجام کار جمشید و فریدون، فرجام قصهی سکندر و دارا، سرانجام کیخسرو، اسفندیار، رستم و ... کدام یک از این گونه رویدادها است که خوانندهی شاهنامه را غرق در عبرت، تامل و اندیشههایی که شایستهی حیثیت انسانی است، نمیکند؟
تلقی از دنیا بدان گونه که هست و ناچار باید با آن کنار آمد، رفتار اکثر قهرمانهای شاهنامه را متضمن آرامش و وقاری خردمندانه تصویر میکند و وجود آنها تجسم مناعت و نجابتی میسازد که هیچ چیز بهتر از آن اعتدال و آرامش و گران سنگی ناشی از خردگرایی انسان را تفسیر و توجیه نمینماید. برای این قهرمانان غالباً بیهمانند، هم تلاش برای پیروزی لازمهی حکم خرد محسوب است، هم تحمل سختیهای شکست خرد پذیر به نظر میآید. آن چه نزد خرد مقبول نیست، اظهار بیتابی و ناخرسندی در مقابل سرنوشت است که قهرمان واقعی جز به ندرت آن را در خور شأن خود نمییابد.
از اقتضای این خرد کیشی است که در تمام شاهنامه هر گونه سرپیچی از داد – که خود چیزی جز آیین و فرمان خرد نیست – همواره مجازات خود را به دنبال دارد و این نیز در جای خود قانون تخلف ناپذیر طبیعت و حیات انسانی و لاجرم خرد انسانی در سراسر کارهای عالم ضرورتش را الزام میکند. از اینجا است که سلم و تور به انتقام خون ایرج کشته میشوند و باید کشته شوند. ضحاک با همه گربزیها و چارهگری هایش و افراسیاب با همه دلیریها و زیرکسازیها که دارند، هیچ یک از کیفر بیدادهای خویش در امان نمیمانند و نباید بمانند. حتی رستم و اسفندیار، دو پهلوان محبوب و نجیب دنیای شاهنامه به خاطر لحظههایی که به الزام دیو خشم از حکم خرد سر فرو میتابند، به بادافره سنگین گناهان خویش گرفتار میآیند. جمشید و کاوس دو فرمانروای درخشان و نامآور دنیای باستان هم جریمهی خروج از حد خرد را به محنتهایی که در پایان عمر با آن روبه رو میشوند، میپردازند.
جلوههای گوناگون این خردگرایی در تمام عرصهی شاهنامه موج در موج به چشم میخورد. این گرایش برای فردوسی نوعی میراث دوگانه است، هر دو از خاستگاه فرهنگ وی، مذهب و مأخذ کار. وی نه فقط به سبب گرایش مذهبی خود را به این خرد گرایی متعهد مییابد، بلکه مأخذ یا مأخذ کار او نیز جز در افسانههای شگفت که غیرممکن اما تاویل پذیرند، همه جا این التزام خردپذیری را منعکس میکند. بدین گونه هم طرز فکر شخصی فردوسی شاهنامهاش را یک خردنامهی واقعی میسازد، هم آن چه شاهنامهی وی به مأخذ باستانی و پهلوانی خویش مدیون است، آن را عرصه ی حکمرانی خرد نشان میدهد. تحت تأثیر این خردگرایی استوار و بیتزلزل، فردوسی اسطوره و داستان حماسی را به گونهای از تاریخ تبدیل میکند و حتی به تاریخ رنگ فلسفه میدهد و هر جا که لازم آید، با احاله به رمز و تأویل آن چه در توالی رویدادها فقط بر حسب احتمال «ممکن» به نظر میرسد، به تعبیر ارسطو بر حسب ضرورت ممکن فرامینماید.
این که انگیزه حوداث ارزشهای اخلاقی است و حتی انقلاب کاوه هم که در طرز بیان فردوسی سوز و حرارت دکان او را دارد، یک آشوب بیهدف و یک انفجار مهارناپذیر غرایز ویرانگر و پرخاشجوی عامه باقی نمیماند، آن را مبتنی بر هدفهای بخردانهای نشان میدهد که شایستهی خردگرایی حاکم بر دنیای شاهنامه است.
در کتابی چنین عظیم که بدین سان به نام خداوند جان و خرد آغاز میشود، انسان همه جا صدای «جان» را میشوند که در این جا در عرصهی تنازع برای بقا با هر آن چه انسان را حقیر میکند، کشمکش دایم، دارد. اما فضایی که این صدا طنین نبض حیات را در آن جاودانه میکند، فضای صاف و روشن خرد جاودانه است.
پینوشتها:
- این گفتار برای خوانندهای که با شاهنامه و پهلواناش آشنا است، نیازی به نقل داستانها و ذکر ابیات ندارد. در چند مورد که نقل مصرعها یا اجزای بعضی ابیات خالی از ضرورت به نظر نیامده است، ارجاع به چاپ شاهنامه به کوشش دکتر دبیرسیاقی، تهران، 1371 شده است.
- در متن مقاله به همانندی این سخن با یک عبارت مذکور در مقدمهی شاهنامهی ابومنصوری اشارت شده است: و چیزها اندرین نامه بیارند که سهمگین نماید و این نیکو است چون مغز او را بدانی، تو را درست گردد و دلپذیر آید. (بیست مقالهی قزوینی ج 2/37)
- تفاوت خرد فطری با خرد مکتسب در نوشتههای پهلوی هم سابقه دارد: آسنی خرد و گوشان سرود خرد، یادگار بزرگمهر/ 43. از خرد فطری که نزد مزدیسنا تقریبن مرادف یا ملازم "بهدینی" (= وه دینی، دینکرت / 54) است، در شاهنامه به عنوان بهترین چیزی که ایزد به انسان داده است، یاد میشود. خرد مکتسب از راه «سمع» و دریافت «سمعیات» حاصل میآید و به همین سبب گوشان «سروت خرت» خوانده میشود، در شاهنامه این گونه وصف میشود: که گوش نیوشنده زو برخورد (جلد اول / 2).
- دربارهی طرز تلقی حکما و علمای معاصر یا مقدم بر فردوسی از احکام نجوم و رویا و فال و کارهای شگفت و مغایر با روند عادت، میتوان رجوع کرد به: بیرونی، التفهیم / 316 (راجع به تنجیم و احکام نجوم) // فارابی، آراء اهل المدینه الفاضله / 53- 47 (درباب رویا و نبوت) // ابوعلی مسکویه و ابوحیان توحیدی، الهوامل و الشوامل مسأله 83/ 200 (دریارهی فال و تطیر) // ابن سینا، الاشارات و التنبیهات، بخش الهیات، نمط عاشر 3/ 418 (درباب رویدادهایی که خلاف روند طبیعت به شمار است و آنها را نفی نباید کرد و باید در «بقعهی امکان» گذاشت).
- شباهت این سخن فردوسی که خرد را بهترین دادهی ایزد میخواند و همچنین بین این گفتهی او که خرد را در «هر دو سرای»، «دست گیر» انسان میخواند (خرد دست گیرد به هر دو سرای «جلد اول / 2») با دو عبارت تقریبن همانند در رسالهی پهلوی دانا و مینوی خرد که یک متن زروانی محسوب است، گرایش جبری شاهنامه را که مغایر با اعتقادات قدری گونه معتزلی شخصی اوست، توجیه میکند و از تعهد شاعر در نقل محتوای متن حاکی است. دو عبارت مزبور در ترجمهی فارسی این رساله بدین گونه است: از همه نیکیهایی که به مردمان رسد، خرد بهتر است زیرا که گیتی را به نیروی خرد میتوان از آن خود کرد (مینوی خرد، ترجمهی دکتر احمد تفضلی / 4). برای نمونهی دیگر از گرایش زروانی در شاهنامه رجوع شود به نامهی رستم فرخ زاد به برادرش (شاهنامه جلد 5 / 17 – 2511).
- برای متن و ترجمهی تعدادی از اندرزنامههای پهلوی که قسمتی از میراث باستانی خردگرایی شاهنامه را نشان میدهد، از جمله رجوع شود به مجموعه مقالات استاد ماهیار نوابی 1/407 همچنین مقایسه شود با رسالهی پهلوی: اپرخیم و خرت فرخ مرت، نشر کانگا (Kanga)، بمبئی 1953
- درباب تعبیر ارسطو و اختلاف بین آن چه بر حسب احتمال ممکن است و آن چه بر حسب ضرورت ممکن مینماید، رجوع شود به کتاب او در فن شعر.
- ۹۵/۱۰/۰۵
اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید لطفا ابتدا وارد شوید، در غیر این صورت می توانید ثبت نام کنید.