جهان دانش

نویسنده:میثم عسکری سده

جهان دانش

نویسنده:میثم عسکری سده

جهان دانش

عجب دنیای عجیبی است؛
در کله پزی ها هم،
زبان از مغز گران تر است.
درست مثل جامعه
که چرب زبان ها از عاقلان ارزشمندترند!!!

تحولات تاریخی دین تا عصر حاضر

دوشنبه, ۹ اسفند ۱۳۹۵، ۰۷:۴۱ ب.ظ

ابتدا به تعریف مختصری از دین که پاره ای از دین شناسان بزرگ آن را مطرح کرده اند اشاره می‌کنم و سپس، به بررسی نظر پاره ای دیگر از دین شناسان میپردازم که از پنج گونه دین و دینداری در طول تاریخ سخن به میان آورده اند. بررسی این پنج نوع از دین و دینداری، در پاسخگویی به این سوال که اساساً دین و دینداری چیست؟ و دینداری هر فرد و گروه و قومی از چه مقوله ای می‌باشد؟ کمک شایان توجهی خواهد کرد.
هر دینی را می‌توان در سه دایره متداخل خلاصه کرد. در مرکز دایره نخست، تجربه‌های گوناگون دینی قرار دارند؛ در دایره دوم که محیط بر دایره نخست است عقاید و ایده‌های دینی و در دایره سوم که هر دو دایره دیگر را در درون خویش گنجانده است، آداب و رسوم و شعائر دین جای می‌گیرند. در واقع عقاید و ایده‌ها و همین طور شعائر و آداب و رسوم دینی، متکی بر تجربه‌های دینی (مثل ایمان، توکل، صبر، امید و …) هستند و از آن‌ها تغذیه می‌کنند. بنابراین، مجموعه آنچه در این سه دایره موجود است، اعم از تجربه‌های دینی، عقاید و آراء و آداب و رسوم و شعائر دینی، ساختار سمبلیک هر دین ر به وجود می‌آورند.پس اگر از زاویه ای خاص به دین نظر کنیم، دین را مجموعه ای از سمبل‌ها خواهیم یافت (اعم از سمبل‌های گفتاری، سمبل‌های رفتاری و …) که پیام‌های دینی از طریق آن‌ها پخش می‌شوند؛ این یک تعریف کوتاه و پدیدارشناسانه از برون دین به دین است.

دین به معنای یک سیستم سمبلیک در پنج مرحله تاریخی به پنج گونه شکل گرفته که می‌توانیم این پروسه را «تکامل دین در طول تاریخ» بنامیم گرچه (به کار بردن واژه «تکامل» در باب دین، همواره در فلسفه تاریخ و تاریخ ادیان مورد اختلاف بوده است).

نخستین محتوا و شکل از دین، در میان اقوام ابتدایی دیده می‌شود. اقوامی که زندگی آن‌ها بسیار ساده و بنابراین دین و دینداری آنان نیز بسیار ساده بوده است و حالا هم نمونه‌هایی از این اقوام در بعضی از نقاط جهان مثل استرالیا موجود می‌باشند و دانشمندان دین شناس، وضعیت آنان را از نزدیک مورد بررسی و مطالعه قرار می‌دهند. وقتی این نوع از دین را تحلیل می‌کنند مشخصاتی چند خود را نشان می‌دهند. در این نوع از دین، وقتی انسان‌ها موجودات برتر از خویش را تجربه می‌کنند و نوعی ارتباط با آنان حاصل می‌نمایند، آن موجودات برتر فقط تا حدودی از انسان‌ها برتر هستند و حتی می‌توان گفت که آن موجودات برتر، چون انسان‌هایی نیرومند تر و قوی تر هستند.در این نوع از دین، معمولاً تجربه‌های دینی در هنگام «خواب» اتفاق می‌افتند و انسان‌ها در خواب با موجودات برتر از خود «یکی» می‌شوند، از همین تجربه‌های «خواب آلود»، اسطوره‌هایی به وجود می‌آیند که همین اسطوره‌ها منشأ تعلیمات و قواعدی می‌شوند که زندگی روزانه قبیله و جمعیت با آن قواعد و مقررات اداره می‌شود. به عبارت دیگر، همه این قواعد و مقررات، ناشی از اسطوره‌های دینی هستند. در زندگی اجتماعی این انسان‌ها، نهادهای اجتماعی هنوز از هم تفکیک نشده اند (نهاد اقتصادی، نهاد سیاسی، نهاد دینی و …) همه زندگی در پرتو اسطوره و تعلیمات و قواعد ناشی از اسطوره اداره می‌شود و هیچ گونه نهاد مستقلی و حتی نهاد دینی وجود ندارد. عالم دین وجود ندارد و همچنین اعمال مستقلی هم که به نام اعمال دینی در مقابل اعمال غیر دینی قرار بگیرند، در میان نمی باشند و بنابراین، دین و غیر دین از هم تفکیک نشده اند. این‌ها مشخصات مرحله و یا نوع اول از دین و دینداری هستند.

نوع دوم از دین و دینداری، در مرحله دوم قرار دارد که در آن ادیان چند خدایی دیده می‌شوند؛ دین‌هایی که با چندین خدا سر و کار دارند و اساساً در همچین مرحله است که مفهوم «خدایان» به وجود می‌آید. در مرحله اول، نه مفهوم «خدا» وجود داشت و نه مفهوم «خدایان»، اما در این مرحله، مفهوم خدایان شکل می‌گیرد و بین این خدایان متعدد، با انسان‌ها، فاصله بسیار زیادی به وجود می‌آید. در واقع چون مفهوم خدا در این مرحله پرورش یافته است، فاصله انسان و خدایان، فاصله بسیار زیاد از انسان تا خداست. در این مرحله، اعمال دینی، شکل‌ها و قواعد مستقل پیدا می‌کنند و انسان‌ها نه تنها با موجودات برتر از خود در تجربه‌های خواب آلود یکی نمی شوند، بلکه تا آن جا که ممکن است از خدایان فاصله می‌گیرند. در این مرحله، انسان موجودی است و خدایان موجوداتی دیگر که در میان آن‌ها و انسان دره ای عمیق وجود دارد. به همین جهت است که در این مرحله، دو پدیده که هر دو در دین و دینداری به عنوان نقاط عطف مطرح می‌باشند، ظهور می‌یابند. اولین پدیده آن است که انسان‌ها چون از خدایان جدا می‌شوند و خدایان نیز غیر انسان‌ها هستند، انسان‌ها در برابر خدایان «آزاد» می‌شوند. یعنی آدمی در موضع گیری خویش نسبت به پرستیدن و نپرستیدن خدایان، به مفهوم «آزادی در برابر خدایان» می‌رسد. اما این آزادی که انسان در این مرحله تجربه می‌کند، برای او مایه خوشوقتی نیست، زیرا همین آزادی در برابر خدایان، منشأ «ترس» می‌شود و این جاست که پدیده دوم یعنی محتوای «ترس» خودش را در ادیان نشان می‌دهد؛ ترس انسان از خدایان و مجازات خدایان. انسان در این مرحله، هم «آزادی» را تجربه می‌کند و هم «ترس» را. و این‌ها همه در مفاهیم دینی وارد می‌شوند؛ یعنی همان گونه که مفهوم خدایان و مفهوم آزادی انسان در برابر خدا شکل می‌گیرد، مفهوم ترس خدا در برابر انسان نیز به وجود می‌آید. در این مرحله همان طور که سایر نهادها پا به عرصه اجتماع گذاشته و شکل می‌گیرند، نهادهای دینی نیز به وجود می‌آیند و جامعه کم کم به سوی نهاد دار شدن گام برمی دارد. و از این مرحله به بعد، این نهاد دینی تازه شکل گرفته، دارای متولیان، اعمال، قواعد و آداب و رسوم دینی مخصوص به خود می‌گردد.

اما نوع سوم از دینداری، در مرحله ای به وجود می‌آید که ادیان بزرگ تاریخی شده در آن به وجود می‌آیند؛ ادیان بزرگ دنیا مثل هندوئیسم، بودئیسم، اسلام، مسیحیت و… در این مرحله یک تحول نوینی اتفاق می‌افتد که برای انسان بسیار سرنوشت ساز است. آنچه در ادیان تاریخی شده بزرگ دیده می‌شود، یک تجربه تلخ برای انسان است و آن، «تجربه تراژیک بودن زندگی» است. به عبارت دیگر در این ادیان آدمی تجربه می‌کند که میان واقعیت زندگی روزانه و واقعیت ایده آل و مطلوب او شکاف عمیقی وجود دارد و به تعبیر دیگر: «آن زندگی که در اختیار آدمی است، آن چنان که مطلوب نیست و آن زندگی که مطلوب است هرگز به دست آمدنی نیست.» تفطن به این واقعیت چنان تجربه ای را در وجود آدمی پدید می‌سازد که انسان با خود می‌گوید: «من باید نجات پیدا کنم.» بنابراین مفهوم «نجات» که در ادیان گوناگون، مفهوم بسیار مهمی به شمار می‌آید، در این مرحله شکل می‌گیرد. چرا انسان باید نجات پیدا کند؟ برای این که وضع موجود مطلوب نیست و زندگی او، تهدید شده به انواع نابودشدن‌ها و رنج‌هاست و بنابراین، آدمی باید نجات پیدا کند. هم مفهوم «نجات» در این مرحله به وجود می‌آید و هم مفهوم «خود». این که ما همیشه از خودمان به «خود» تعبیر می‌کنیم، این «فردانیت»، این «خود جدای از جهان» و این «خود جدای از دیگران»، همیشه برای بشر وجود نداشته است. آدمی در این مرحله است که «خود» می‌شود؛ خودی که وضعیت مطلوبی ندارد (این نامطلوب بودن وضعیت از قیاس زندگی انسانی با آن خدای متشخص کامل و نامتناهی این ادیان تجربه می‌شود) و باید انسان به وضعیت دلخواه و مورد پسند خویش برسد و نجات پیدا کند. اتفاقاتی باید به وقوع بپیوندند و عواملی باید دخالت کنند تا زندگی مطلوبی را که غیر از این زندگی فعلی آدمی است، نصیب او سازند، و این «خودِ» گرفتار را نجات بدهند. حال، این نجات دهنده، همان «امر متعال» (خدای متشخص و کامل و نامتناهی) و واسطه‌های اوست که سرنوشت انسان در اختیار آن‌هاست. از خصوصیات دیگر این مرحله، آن است که روند تفکیک نهادهای اجتماعی شدت پیدا می‌کند و این نهادها به صورت واضح شکل می‌گیرند و هر کدام از متولیان نهادها از خود، آگاهی پیدا می‌کنند؛ سیاستمداران، سیاستمداران هستند؛ کشاورزان، کشاورزان هستند و متولیان دین نیز، متولیان دین و … . محتوای این نوع از دین که در آن «خود»، «نجات» و «تجربه تراژیک بودن زندگی» شکل گرفته است، با محتوای دین و دینداری مرحله و نوع اول اساساً آدمی و خویش را از جهان و محیط و طبیعت و پیرامون خود، جدا تجربه نمی کرد و مثل کودکی که در آغوش مادر راحت لمیده، با احساس این که بخشی از این طبیعت و هستی است، در آغوش طبیعت لمیده و غنوده بود، بسیار متفاوت است.

و اما مرحله چهارم دین و دینداری به نظر این دین‌شناسان در آغاز دوره مدرنیته یا جهان جدید دیده می‌شود. در این مرحله نیز تحولاتی در دین و دینداری صورت و مشخصه‌های جدید این نوع از دین و دینداری با «پروتستانتیسم» نمایان می‌گردد. اولین مشخصه جدید این نوع نوین از دین، فرو ریختن اتوریته‌های واسطه بین فرد و خداست. در مرحله سوم، اتوریته‌های واسطه ای میان انسانی که مفهوم «خود» را یافته و در جستجوی «نجات» بود و خداوند پدید آمدند که «نجات» را از سوی خداوند برای انسان به ارمغان می‌آوردند. این نظام به «Hierarchy» یعنی دستگاه و ساختار معنوی و روحانی «واسطه گری میان انسان و خدا» تعبیر می‌شود که دارای سلسله مراتب خاصی است. حال در مرحله چهارم، این «Hierarchy» فرو می‌ریزد و افراد بشر، خود را مستقیماً در برابر خداوند تجربه می‌کنند. احساس می‌کنند که می‌توانند بدون وساطت کسی یا مرجعی، با خداوند تماس گرفته و تجربه دینی و معنوی «نجات» حاصل کنند. اگر کسی یا مرجعی نیز قصد وساطت بین انسان و خدا را داشته باشد، فقط می‌تواند به عنوان یک راهنما، به امر راهنمایی همت گمارد و نه بیشتر. به عبارت دیگر، امکان این که واسطه ای به انسان مدرن بگوید که: «من شما را راهنمایی می‌کنم تا به تجربه معنوی نائل شوید» وجود دارد؛ اما این که بگوید: «نجات شما در دستان من است و من واسطه اثرگذار میان شما و خدا هستم»، مورد قبول و پذیرش انسان مدرن نیست.

آدمیان می‌توانند خودشان را مستقیماً در برابر خداوند تجربه کنند و هویت فردی خویش را از این طریق به دست بیاورند. در این مرحله وقتی انسان با خداوند مواجه می‌شود توان و استعداد رو به رو شدن با امر متعال را در درون خود می‌یابد و خود را موجودی تجربه می‌کند که در عین حالی که گنهکار (دارای زندگی تراژیک است)، قادر به نجات بخشیدن خود نیز می‌باشد. بدین ترتیب فاصله بسیار زیاد که میان گناه و نجات در مرحله سوم وجود داشت از بین می‌رود و این مساوی است با برداشته شدن فاصله بسیار زیاد که میان دنیا و آخرت وجود داشت. این تحول بسیار مهمی است. تا قبل از این مرحله، واسطه‌ها می‌گفتند اگر دست به سوی ما دراز نکنید، از گناه رهایی نمی یابید و تفسیر این گناه نیز، همان تراژیک بودن زندگی بود. پاسخ آنان به این قبیل از پرسش‌ها که چرا زندگی تراژیک است، چرا انسان در زندگی ناموفق است؟ چرا انسان محکوم به رنج و مرگ است؟ و… این بود که: چون «انسان ذاتاً گناهکار» است؛ آن‌ها انسان را بسیار حقیر می‌شماردند و در واقع مرگ و رنج را سزای حقیر بودن او می‌دانستند. اما وقتی که انسان تجربه مستقیم رویارویی با خدا را احساس می‌کند، در خود جرأت می‌یابد و به قول پاره ای از متالهان، شجاعت زیستن و بودن پیدا می‌کند. انسان وقتی می‌تواند با خداوند رویارو شود، معلوم می‌شود که پس می‌تواند با این رویارویی نجات هم پیدا کند. در این مرحله، «خدا»، «خود»، «نجات» و «گناه» (مفهوم‌های اساسی و سمبولیک عام و شامل و دینی پیشینی) باقی است، اما چیزی که اتفاق افتاده، از میان رفتن اتوریته‌ها و واسطه‌هاست. انسان خود می‌تواند نجات پیدا کند و به اصطلاح، در این مرحله گناهکار بودن انسان با شرافت انسان قابل جمع دیده می‌شود. اساساً در این مرحله، انسان موجودی تعریف می‌شود که اگر گناه نکند انسان نیست و در این باب در الهیات پروتستانی مسیحیت، سخنان بسیار زیادی بیان شده است. افرادی که در انسان شناسی صاحبنظر و صاحب دقت بوده اند در این باب توضیح داده اند که انسان به گونه ای است که حتی در مواقعی که می‌خواهد کار خوبی انجام دهد، باز هم پایش می‌لغزد، گویی اساساً در کار انسان خللی موجود است و به همین خاطر است که نمی تواند آن چنان که باید، قامت راست کند. حال سوال این جاست که آیا چون این طور است، پس شرافت بشر آلوده شده است یا این که مقتضای انسانیت انسان همین است و اگر همین انسان گناهکار خود، رو به خدا کند و در رویارویی با او قرار بگیرد، همین طور پذیرفته خواهد شد و خود را نجات خواهد داد؟ پاسخ این است که شرافت او آلوده نیست و خود را نجات خواهد داد.

بنابراین در برداشت پروتستانی شکاف عمیق و قاطعی که میان دنیا و آخرت به وجود آمده بود، کم و ضعیف می‌شود. یعنی دنیا و آخرت در پروتستانیسم به یکدیگر نزدیک می‌شوند. به همین معنا که انسان مومن در این مفهوم، هم انسان دنیوی است و هم اخروی. به عبارت دیگر، انسان می‌تواند در همین جهان، معنویتی را در خود زنده کند که آخرت او نیز آباد بشود. انسان در همین دنیا در عین داشتن مشاغل دنیوی تولد جدیدی پیدا می‌کند، نوعی دیگر زندگی می‌کند، با صفای باطن دیگری به زندگی ادامه می‌دهد و به اصطلاح، نجات می‌یابد و آن نجاتی که به پس از مرگ منتقل شده بود، برای او از همین دنیا شروع می‌شود و تا ابد دوام پیدا می‌کند. این همان معنای کم شدن شکاف میان دنیا و آخرت  است. این انسان هم دنیوی است و هم اخروی.

این وضعیت چهارم از دین و دینداری که به شرح آن پرداختیم در آغاز دوره مدرنیته در قسمتی از دنیا ظاهر شد، اما ما اکنون و در حال حاضر، ما در وضعیت جدیدی قرار داریم که مرحله پنجم از دین و دینداری در آن دیده می‌شود. در این مرحله، یک سیستم واحد سمبلیک پیشینی عام و شامل دینی که همه انسان‌ها از آن پیام بگیرند وجود ندارد، بلکه سیستم‌های سمبلیک گوناگون به وجود آمده اند و هر کس سمبل‌های دینی خویش را مطرح می‌کند و به تعبیر یکی از دین شناسان؛ «پاره ای از اشخاص، خودشان را یک فرقه می‌دانند.» در ادیان تاریخی، مفاهیم «خدا»، «خود» و «گناه» و «نجات» به وجود آمدند و در دینداری آغاز مدرنیته، سلسله ای از تعلیمات دینی پدید آمد که به انسان رویارویی مستقیم با خداوند را می‌آموخت. اما در این مرحله جدید، مسأله انسان در دین و دینداری مسأله دیگری است و آن این است که آدمیان می‌خواهند قاعده‌ها و راه و رسم‌های زندگی درونی و شخصی خویش را خودشان تعیین کنند و سرنوشت خود را با مسئولیت کامل خود در دست بگیرند. در این مرحله زندگی معنوی در پرتو قواعد و مقررات مشخص دینی از قبل موجود، اداره نمی شود. یعنی اساساً برای این قبیل از انسان‌ها نه تنها اتوریته وجود ندارد، بلکه قواعد و راه و رسم و ارزش‌ها و معیارها و حق و باطل‌های معتبر از پیش تعیین شده ای هم وجود ندارد و دریافتشان این است که باید به ساماندهی معنوی درونی خود بپردازند تا بتوانند خویش را بیابند. این‌ها انسان‌هایی هستند که دارای اضطراب‌های وجودی هستند و همواره این سوال برایشان مطرح است که چگونه می‌توانیم مسئولیت زندگی کردن را خودمان به تمامه، به دوش بکشیم؟ این انسان‌ها در بیرون از خویش هیچ علامتی را که به وسیله آن بتوانند به سوی نجات راهیابی کنند نمی یابند. مساله این انسان‌ها پاسخ به این پرسش است که در جهانی که هیچ نوع چراغ هدایت در آن نیست آن‌ها چگونه می‌توانند به بلوغ و رشد درونی معنوی برسند. این کوشش جانفرسای آن‌ها نوعی خاص از دین و دینداری در جهانی است که سراسر آن در نظر آنان تاریک است. در مرحله چهارم، اتوریته و واسطه ای وجود نداشت، اما سمبل‌های عام و شامل، راهنماها و یک سلسله تعلیمات مورد اطمینان در بیرون از وجود آدمی حاضر بود که با آن‌ها امکان پیدا کردن راه و رسیدن به نجات وجود داشت. اما در این مرحله و در این محتوای جدید از دین و دینداری، برای این گونه انسان‌ها، در بیرون از وجود آن‌ها، هیچ چیز برای کمک وجود ندارد و بنابراین آنان باید تمام کمک را از باطن خویش طلب کنند. برای این انسان‌ها، نه اتوریته ای مطرح است، نه تعلیمات و علایم مسلم پیشین. آنان می‌خواهند با کاوش درون یا تحلیل (exictance) خویش، به این پرسش پاسخ دهند که چگونه می‌توانند روی پای خود بایستند؟ این انسان باید از طرفی درون خود را تا اعماق آن بکاود و تحلیل کند و از طرفی دیگر امیدوارانه اما نه با اطینان سخنان گوناگون را بشنود و به مراتب مختلف سرکشی کند تا در آخر به نتیجه ای در این باره برسد که چگونه باید روی پای خویش بایستد و یک خودسازماندهی درونی معنوی در زندگی خویش پیدا کند تا زندگی اش معنادار گردد. او نمی داند کوشش‌های او به کجا منتهی خواهد شد؟ نمی داند پیامی خواهد شنید یا نه؟ نمی داند پیش پای او روشن خواهد شد یا نه؟ نمی داند تنهایی و رها شدگی جانکاه او عاقبت به کجا منتهی خواهد شد.چنین انسانی دقیقاً مثل کسی است که در بیابانی بی‌کران و تاریک ناگهان به وضعیت خویش آگاهی پیدا کرده است. دانسته است که در این بیایان تنهاست، هیچ جهتی را نمی شناسد و هیچ افقی در پیش چشمانش پیدا نیست. چنین انسانی هیچ راه از پیش تعیین شده‌ای برای نجات ندارد، فقط یک «توانستن» برای او مطرح است، این که روی پاهای خویش بایستد و مسئولیت زندگی اش را صد در صد بر دوش کشد. حداکثر این است که ممکن است او با خود «زمزمه» کند که:
کس ندانست که منزلگه معشوق کجاست ...آنقدر هست که بانگ جرسی می‌آید      (حافظ)

اما این که این بانگ جرس از کدام سو می‌آید تا بتوان به آن سوی روان شد، برای او معلوم نیست. ممکن است روزی بفهمد که آن بانگ جرس از همه جای جهان بلند است و نه از یک نقطه معین و کار وی انطباق دائمی و لحظه به لحظه با این بانگ جرس و دویدن در پی آن است و این کار پایان ندارد و نصیب او هم فعلاً چیزی جز همین نیست؛ تا چه پیش آید.محتوای دین و دینداری چنین انسانی با اقسام پیشین فرق فاحش دارد. پاره ای از عارفان هم، واجد این نوع از دین و دینداری بوده اند. آن‌ها زمانی توانایی قدم نهادن در سلوک را پیدا کرده اند که یک «بیداری» بسیار تکان دهنده ای برای آنان پیدا شده است. این بیداری مساوی است با بی اعتمادی مطلق انسان به هر چه که تا کنون با آن زندگی کرده است. پس ازاین بیداری، همه چیز نقش بر آب می‌شود و همه اتوریته‌ها فرو می‌ریزند. وقتی این اتفاق فتاد، تازه انسان توانایی عریانی پیدا می‌کند و از تمامی پوشش‌ها (اتوریته‌ها، قواعد، مراجع و…) رها می‌گردد و در این جاست که احساس رها شدگی در بیایان بی کران تاریک پیدا می‌شود و مسئولیت «بودن» به تنهایی بر دوش خود انسان می‌افتد. این نوع پنجم از دین و دینداری، به سرعت در جهان کنونی رو به گسترش است و واقعیتی است غیر قابل انکار. نتیجه آگاه شدن از تحولات تاریخی دین این است که باید بپذیریم که در طول تاریخ، دین داری شکل‌ها و محتواهای متفاوت داشته است، باید این واقعیت را بپذیریم که عصر جدید، عصر فروپاشی اتوریته‌ها و سمبل‌های عام دینی است. اگر ما این وضعیت را به رسمیت بشناسیم، مانع دین و دینداری‌های متفاوت نخواهیم شد. آن وقت این سوال برای ما مطرح خواهد شد که با کدام سخن، با کدام پیام، با کدام روش خردمندانه و با کدام روش جاذب، می‌توان به کسی که در این بیابان تاریک، قصد پیدا کردن راه نجات خود را دارد یاری رسانیم. تعداد این قبیل جستجوگران راه حقیقت که دین داری نوع پنجم را دارند در جامعه کنونی ما هم بسیار زیاد است. امّا کسانی که می‌خواهند به هر قیمتی شده اتوریته و طرز تفکر خود را به آنان تحمیل کنند و تنها به آن گونه دین داری اجازه حیات دهند که آنان با آن موافقند، راه جستجو گری و حقیقت جویی را برای این افراد مسدود می‌سازند و این کار «خیانت» به «حقیقت» است.لازمه پذیرفتن انواع دین و دینداری در طول تاریخ این نیست که بحث درباره حقانیت انواع دین و دینداری‌ها کنار گذاشته شود، بلکه این است که بحث حقانیت در باب دین بدون توجه به تحولات تاریخی دین (آن گونه که دین خود را نشان می‌دهد) میسر نیست. فلسفه دین نمی تواند از «پدیدارشناسی» دین جدا شود. «حقانیت» هر نوع دین و دینداری را نمی توان از «حقانیت تاریخی» آن جدا کرد.

  • میثم عسکری سده

نظرات  (۱)

  • مجله ویترینو
  • 9++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++
    کاربران بیان میتوانند بدون نیاز به تأیید، نظرات خود را ارسال کنند.
    اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید لطفا ابتدا وارد شوید، در غیر این صورت می توانید ثبت نام کنید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
    تجدید کد امنیتی