ای نام تو بهترین سرآغاز |
|
بینام تو نامه کی کنم باز |
ای یاد تو مونس روانم |
|
جز نام تو نیست بر زبانم |
ای کار گشای هر چه هستند |
|
نام تو کلید هر چه بستند |
ای هیچ خطی نگشته ز اول |
|
بیحجت نام تو مسجل |
ای هست کن اساس هستی |
|
کوته ز درت دراز دستی |
ای خطبه تو تبارک الله |
|
فیض تو همیشه بارک الله |
ای هفت عروس نه عماری |
|
بر درگه تو به پرده داری |
ای هست نه بر طریق چونی |
|
دانای برونی و درونی |
ای هرچه رمیده وارمیده |
|
در کن فیکون تو آفریده |
ای واهب عقل و باعث جان |
|
با حکم تو هست و نیست یکسان |
ای محرم عالم تحیر |
|
عالم ز تو هم تهی و هم پر |
ای تو به صفات خویش موصوف |
|
ای نهی تو منکر امر معروف |
ای امر تو را نفاذ مطلق |
|
وز امر تو کائنات مشتق |
ای مقصد همت بلندان |
|
مقصود دل نیازمندان |
ای سرمه کش بلند بینان |
|
در باز کن درون نشینان |
ای بر ورق تو درس ایام |
|
ز آغاز رسیده تا به انجام |
صاحب توئی آن دگر غلامند |
|
سلطان توئی آن دگر کدامند |
راه تو به نور لایزالی |
|
از شرک و شریک هر دو خالی |
در صنع تو کامد از عدد بیش |
|
عاجز شده عقل علت اندیش |
ترتیب جهان چنانکه بایست |
|
کردی به مثابتی که شایست |
بر ابلق صبح و ادهم شام |
|
حکم تو زد این طویله بام |
گر هفت گره به چرخ دادی |
|
هفتاد گره بدو گشادی |
خاکستری ار ز خاک سودی |
|
صد آینه را بدان زدودی |
بر هر ورقی که حرف راندی |
|
نقش همه در دو حرف خواندی |
بیکوه کنی ز کاف و نونی |
|
کردی تو سپهر بیستونی |
هر جا که خزینه شگرفست |
|
قفلش به کلید این دو حرفست |
حرفی به غلط رها نکردی |
|
یک نکته درو خطا نکردی |
در عالم عالم آفریدن |
|
به زین نتوان رقم کشیدن |
هر دم نه به حق دسترنجی |
|
بخشی به من خراب گنجی |
گنج تو به بذل کم نیاید |
|
وز گنج کس این کرم نیاید |
از قسمت بندگی و شاهی |
|
دولت تو دهی بهر که خواهی |
از آتش ظلم و دود مظلوم |
|
احوال همه تراست معلوم |
هم قصه نانموده دانی |
|
هم نامه نانوشته خوانی |
عقل آبله پای و کوی تاریک |
|
وآنگاه رهی چو موی باریک |
توفیق تو گر نه ره نماید |
|
این عقده به عقل کی گشاید |
عقل از در تو بصر فروزد |
|
گر پای درون نهد بسوزد |
ای عقل مرا کفایت از تو |
|
جستن ز من و هدایت از تو |
من بددل و راه بیمناکست |
|
چون راهنما توئی چه باکست |
عاجز شدم از گرانی بار |
|
طاقت نه چگونه باشد این کار |
میکوشم و در تنم توان نیست |
|
کازرم تو هست باک از آن نیست |
گر لطف کنی و گر کنی قهر |
|
پیش تو یکی است نوش یا زهر |
شک نیست در اینکه من اسیرم |
|
کز لطف زیم ز قهر میرم |
یا شربت لطف دار پیشم |
|
یا قهر مکن به قهر خویشم |
گر قهر سزای ماست آخر |
|
هم لطف برای ماست آخر |
تا در نقسم عنایتی هست |
|
فتراک تو کی گذارم از دست |
وآن دم که نفس به آخر آید |
|
هم خطبه نام تو سراید |
وآن لحظه که مرگ را بسیجم |
|
هم نام تو در حنوط پیچم |
چون گرد شود وجود پستم |
|
هرجا که روم تو را پرستم |
در عصمت اینچنین حصاری |
|
شیطان رجیم کیست باری |
چون حرز توام حمایل آمود |
|
سرهنگی دیو کی کند سود |
احرام گرفتهام به کویت |
|
لبیک زنان به جستجویت |
احرام شکن بسی است زنهار |
|
ز احرام شکستنم نگهدار |
من بیکس و رخنها نهانی |
|
هان ای کس بیکسان تو دانی |
چون نیست به جز تو دستگیرم |
|
هست از کرم تو ناگزیرم |
یک ذره ز کیمیای اخلاص |
|
گر بر مس من زنی شوم خاص |
آنجا که دهی ز لطف یک تاب |
|
زر گردد خاک و در شود آب |
من گر گهرم و گر سفالم |
|
پیرایه توست روی مالم |
از عطر تو لافد آستینم |
|
گر عودم و گر درمنه اینم |
پیش تو نه دین نه طاعت آرم |
|
افلاس تهی شفاعت آرم |
تا غرق نشد سفینه در آب |
|
رحمت کن و دستگیر و دریاب |
بردار مرا که اوفتادم |
|
وز مرکب جهل خود پیادم |
هم تو به عنایت الهی |
|
آنجا قدمم رسان که خواهی |
از ظلمت خود رهائیم ده |
|
با نور خود آشنائیم ده |
تا چند مرا ز بیم و امید |
|
پروانه دهی به ماه و خورشید |
تا کی به نیاز هر نوالم |
|
بر شاه و شبان کنی حوالم |
از خوان تو با نعیمتر چیست |
|
وز حضرت تو کریمتر کیست |
از خرمن خویش ده زکاتم |
|
منویس به این و آن براتم |
تا مزرعه چو من خرابی |
|
آباد شود به خاک و آبی |
خاکی ده از آستان خویشم |
|
وابی که دغل برد ز پیشم |
روزی که مرا ز من ستانی |
|
ضایع مکن از من آنچه مانی |
وآندم که مرا به من دهی باز |
|
یک سایه ز لطف بر من انداز |
آن سایه نه کز چراغ دور است |
|
آن سایه که آن چراغ نوراست |
تا با تو چو سایه نور گردم |
|
چون نور ز سایه دور گردم |
با هر که نفس برآرم اینجا |
|
روزیش فروگذارم اینجا |
درهای همه ز عهد خالیست |
|
الا در تو که لایزالیست |
هر عهد که هست در حیاتست |
|
عهد از پس مرگ بیثباتست |
چون عهد تو هست جاودانی |
|
یعنی که به مرگ و زندگانی |
چندانکه قرار عهد یابم |
|
از عهد تو روی برنتابم |
بییاد توام نفس نیاید |
|
با یاد تو یاد کس نیاید |
اول که نیافریده بودم |
|
وین تعبیهها ندیده بودم |
کیمخت اگر از زمیم کردی |
|
با زاز زمیم ادیم کردی |
بر صورت من ز روی هستی |
|
آرایش آفرین تو بستی |
واکنون که نشانه گاه جودم |
|
تا باز عدم شود وجودم |
هرجا که نشاندیم نشستم |
|
وآنجا که بریم زیر دستم |
گردیده رهیت من در این راه |
|
گه بر سر تخت و گه بن چاه |
گر پیر بوم و گر جوانم |
|
ره مختلف است و من همانم |
از حال به حال اگر بگردم |
|
هم بر رق اولین نوردم |
بیجاحتم آفریدی اول |
|
آخر نگذاریم معطل |
گر مرگ رسد چرا هراسم |
|
کان راه بتست میشناسم |
این مرگ نه، باغ و بوستانست |
|
کو راه سرای دوستانست |
تا چند کنم ز مرگ فریاد |
|
چون مرگ ازوست مرگ من باد |
گر بنگرم آن چنان که رایست |
|
این مرگ نه مرگ نقل جایست |
از خورد گهی به خوابگاهی |
|
وز خوابگهی به بزم شاهی |
خوابی که به بزم تست راهش |
|
گردن نکشم ز خوابگاهش |
چون شوق تو هست خانه خیزم |
|
خوش خسبم و شادمانه خیزم |
گر بنده نظامی از سر درد |
|
در نظم دعا دلیریی کرد |
از بحر تو بینم ابر خیزش |
|
گر قطره برون دهد مریزش |
گر صد لغت از زبان گشاید |
|
در هر لغتی ترا ستاید |
هم در تو به صد هزار تشویر |
|
دارد رقم هزار تقصیر |
ور دم نزند چو تنگ حالان |
|
دانی که لغت زبان لالان |
گر تن حبشی سرشته تست |
|
ور خط ختنی نبشته تست |
گر هر چه نبشتهای بشوئی |
|
شویم دهن از زیاده گوئی |
ور باز به داورم نشانی |
|
ای داور داوران تو دانی |
زان پیش کاجل فرا رسد تنگ |
|
و ایام عنان ستاند از چنگ |
ره باز ده از ره قبولم |
|
بر روضه تربت رسولم |
اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید لطفا ابتدا وارد شوید، در غیر این صورت می توانید ثبت نام کنید.